بچه مثبت (س.م.ه) :: 87/1/29:: 3:27 عصر
من هم مثل بسیاری از مردم بیکار و خانه نشین صبحها موقعی که ............من هم مثل بسیاری از مردم بیکار و خانه نشین صبحها موقعی که برای صبحانه خوردن می نشینم از روی ناچاری یا بی برنامه گی یا هر چیز دیگری که می خواهید اسمش را بگذارید، پیچ رادیو را باز می کنم و همانطور که لقمه های نان و پنیر، خوراک آباء و اجدادی را در دهان می چرخانم به مطالب رادیو گوش می دهم.
از قضا مطالبی که رادیو در این ساعت صبحانه خوردن من پخش می کند بیشتر مربوط به زندگی مردم و مشکلات آنها یا تقاضاهایشان از سازمانهای دولتی است که اکثرا مشغولیات خوبی را برای وقت گذرانی فراهم می سازد.
نمی دانم چند وقت پیش بود، یکی از همین روزها که مشغول صبحانه خوردن و گوش دادن به رادیو بودم یکی از گزارشگران رادیو با همان سیاق حرف زدن مخصوص به خودشان که با آن آشنا هستید، یعنی با عجله و راست و ریست کردن کلمات به دنبال هم و مغلطه کردن گفت:
ـ شنوندگان عزیز، من هم اکنون در یکی از محلات جنوبی شهر که به «یافت آباد» مشهور است هستم، در این جا چون راه آهن از میان مناطق مسکونی پر جمعیتی می گذرد تاکنون از شکایتهای زیادی از جانب اهالی به مقامات مسؤول از جمله صدا و سیمای ایران رسیده و مدعی هستند که وجود راه آهن در این منطقه باعث خسارتهای جانی و مالی بسیار شده است. من امروز برای مشاهده اوضاع از نزدیک و مصاحبه با چند نفر از اهالی به اینجا آمده ام. خوشبختانه نماینده راه آهن دولتی هم محبت کرده و با من همراه شده اند تا در موقع لزوم توضیحات لازم را بدهند. حالا با یکی از اهالی محل که مردی به سن و سال متوسطی هستند مصاحبه را شروع می کنم.
ـ آقاجان، لطفاً خود رابه شنوندگان ما معرفی کنید.
شخص مخاطب با لهجه ای که زمینه ترکی غلیطی داشت گفت:
ـ بنام خدا، بنده قربانعلی قره بولاغی به شنوندگان سلام عرض می کنم، الله همه سی ساخلاسون.
ـ خوب اقای قره بولاغی شما چند وقته که در این محل ساکن هستید و چه شکایتی از عبور راه آهن از این ناحیه دارید؟
ـ عرض کنم بنده تقریباً پانزده ساله که در همین محله ساکن هستم و خیلی هم از رای آهن شکایت دارم. البته بنده تهنا (تنها) نیستم که شکایت دارم همه سی یعنی تمام مردم این محل شکایت دارن. ما خسارت زیاد از این رای آهن دیده ایم. خدا بسر شاهده سالی هفت هشت بلکه چهار پنج بچه روی این خط تلف میشن خواب و راحتی هم که نداریم، شب و نصف شب صدای سوت و قارقار ترن آسایش ما را از بین برده؛ اصلا در کجای دنیا دیده اید که رای آهن از لای دست و بال زن و بچه مردم رد بشه. هر چی هم نامه نوشتیم هیچ خبر المادی یعنی هیچ خبری نشد خوب، مثل اینکه شاکی حق داشت و واقعا انسان دلش به حال زن و بچه مردمی که هر آن در معرض خطر مرگ بودند بی اختیار می سوخت و از خود می پرسید مسؤولان دولتی چه جوابی دارند بدهند؟
بلافاصله گزارشگر رادیو به نماینده راه آهن گفت:
ـ جنابعالی اگر جوابی دارید برای شنوندگان گرامی بفرمایید.
ـ به نام خدا، بنده عباس خدا رحیم کارمند اداره بازرسی راه آهن با سلام به امت ایثارگر، در جواب همشهری محترم عرض می کنم. این راه آهنی که ملاحظه می فرمایید حدود پنجاه سال پیش یعنی در عهد رضاشاه، منظورم رضاخان یعنی همان رضاخان میرپنج است که خود و پسرش باعث بدبختی ملت مسلمان ایران شدند، ساخته شده در آن موقع نه تنها این منطقه بلکه تا شش کیلومتر بالاتر از اینجا یعنی تا خود ایستگاه مرکزی راه آهن اصلا خانه و ساختمانی وجود نداشته. این منطقه تمامی بیابان برهوت بود. این خانه هایی که ملاحظه
می فرمایید بعدا ساخته شد بنابراین این طوری که همشهری عزیز میگن دولت نیامده لای دست و بال زن و بچه مردم راه آهن بسازه بلکه مردم آمده اند لای دست و بال راه آهن خانه سازی کرده اند. بنگاه راه آهن هم که نمی تواند هر چند سال یکبار ریلهای راه آهن را کول بگیرد و ببرد در جای دیگر نصب کند. این آقایون
می خواستن اینجا خانه نسازند تا به این گرفتاری دچار نشوند.
از شما چه پنهان بنده شنونده دیدم این بنده خدا هم درست می گوید: از همهمه و هیاهویی که به گوش می رسید معلوم بود رفته رفته جمعیتی به دور گزارشگر جمع شده و وسیله ای برای سرگرمی و کنجکاوی، پیدا کرده اند. متعاقب این جواب، گزارشگر رادیو خطاب به همان مرد شاکی گفت:
ـ خوب همشهری عزیز، شما اظهارات نماینده راه آهن را شنیدید آیا مطلب دیگری برای گفتن دارید؟
مخاطب تا آمد به خود بجنبد و جوابی بدهد صدای زمخت و رسایی از میان جمعیت گفت:
ـ خیلی معذرت می خواهم، این آقای نماینده رای آهن یک کمی بی لطفی کرد مطلب این جورها که گفتند نیست.
گزارشگر رادیو:
بفرمایید جلو و ضمن معرفی خودتان اگر مطلبی دارید بفرمایید.
ـ بنده گداعلی شورآبادی خدمتگزار بازنشسته کشتارگاه به حضورتان عرضه بدارم این که این آقای عضو رای آهن گفتن اینجا سابقا بیابان بوده و مردم هی خونه ساختن اومدن جلو، درست نیس، ما اگه خونه ساختیم با اجازه دولت بوده و همه سند مالکیت منگوله دار داریم اگه کار ما خلاف قانون بوده چرا دولت به موقع جلوی ما را نگرفته و سند منگوله دار دست ما داده؟
سپس صدای همین شخص به گوش رسید خطاب به شخص دیگری که گویا پسرش بود و در میان جمعیت حضور داشت گفت:
ـ اسدالله یه دو بزن اون سند را از مادرت بگیر و بیار آقا ببینن مگه بیخودی هم میشه اومد وسط بیابون خونه ساخت؟ ما مالک قانونی هستیم.
دیدم این هم مثل این که بد نمی گوید و حق به جانب اوست.
مجددا صدای گزارشگر شنیده شد که خطاب به نماینده راه آهن گفت:
ـ برادر شما اظهارات ایشان را شنیدید؟
ـ بله شنیدم، حضور مبارکتان عرض کنم اینکه این آقا می گوید این خانه ها را با اجازه دولت ساختند و سند مالکیت دارند، مطلب ابن طور که گفتند نیستٍ، مطلب از این قرار است که اول خانه ها را ساختند و بعد رفتند سند گرفتند. یعنی شب و نصف شب آجر روی آجر گذاشتند و هی آمدند جلو: صبح که مأمورین شهرداری
می آمدند و می دیدند مثل قارچ مقداری خانه و دیوار از زمین سبز شده؛ آن وقتها که مثل حالا شهرداری زور نداشت که خانه ها را با بولدوزر خراب کند و یا اینکه شبانه زمین مردم را تبدیل به پارک کند. اینها وقتی عده شان زیاد شد و در خانه ها نشستند و زن و بچه توی کوچه ها و محلات تار و تخس شدند دیگه کسی حریفشان نبود، دسته جمعی رفتند جلو اداره ثبت اسناد چادر زدند بچه هاشون رو جلو ماشین وزیر دادگستری خوابوندند قیل و قال راه انداختند و حرفشان را به کرسی نشاندند و سند گرفتند، بنابراین بنگاه راه آهن در مقابل عمل انجام شده قرار گرفت، تنها کاری که توانست بکند این بود که آمدند و حریمی به عرض شصت متر معین کردند که از آن جلوتر آمدن جرم شناخته شد؛ اما این آقایون به آن هم اکتفا نکردند با همان شبیخون های شبانه هی دیوار را یک متر، نیم متر آوردند جلو تا به صورتی که الان می بینید درآمده، یعنی خانه توی شکم راه آهن.
باز هم من شنونده دیدم این بنده خدا هم حق دارد و واقعا حرفی بالای حرفش نمی شد زد.
در اینجا یکی دیگر از حاضرین که از لهجه اش معلوم بود از هموطنان قزوینی است خطاب به گزارشگر رادیو گفت:
ـ حضرت آقا بنده هم عرضی داشتم.
ـ خواهش می کنم بفرمایید جلو، ابتدا خودتان را معرفی کنید.
ـ بنام خدا و سلام به ملت نجیب ایران بنده رجب علی بیگناه زاده، عرض بنده این است به فرض آن که تمام این حرفها درست باشد و ما مرتکب تجاوز به حریم راه آهن شده باشیم، نباید جریمه اش را یک مشت بچه های نابالغ و بیگناه ما بدهند خوب دولت می آمد این دو سه کیلومتری که راه آهن از میان خانه های مردم می گذرد یک نرده یا حفاظی می گذاشت که این قدر این منطقه ناامن نباشد. خدا می داند که ما که روزها به سر کار می رویم همه اش فکر و خیالاتمان از این بابت ناراحت است که مبادا شب که خسته و کوفته به خانه بر
می گریدم خبر بدی جلویمان بگذارند. مگر برای دولت که این همه بودجه و اعتبار مالی داره کشیدن یک نرده چقدر هزینه بر می داره؟ همان طور که آقای اولی گفتند تا امروز بیست سی بچه، روی همین ریلهای راه آهن تلف شده اند. خدا می داند من هر وقت به یاد چند پسر بچه مثل گلی می افتم که زیر قطار رفتند جگرم پاره پاره می شود ...حیف و صد حیف که از دست رفتند!
دیدم انصافاً این همشهری قزوینی هم بد نمی گوید واقعا نصب چند متر نرده یا حفاظ مگر چقدر برای دولت خرج دارد؟
توی این فکر بودم که صدای نماینده راه آهن به گوش رسید که خطاب به گزارشگر رادیو گفت:
ـ اجاره می فرمایید؟
ـ خواهش می کنم بفرمایید.
ـ عرض کنم به حضور عالی، من از حرفهای این برادرمان واقعاً تعجب می کنم: اگر هیچ کس نداند بیشتر همین برادرهایی که الان اینجا ایستاده اند می دانند بنگاه راه آهن به حساب دقیق بیش از دوازده بار این منطقه را نرده بندی کرده و حفاظ کشیده هر دوازده بار همین مردم شبانه تکه تکه آنها را بریده و برده اند بیشتر در و پنجره های این محله از همین نرده های مال دولت درست شده؛ خلاصه ما عاجز شده ایم؛ دولت هم که
نمی تواند برای هر ده متر نرده یک مستحفظ شبانه بگذارد. از این طرف ما نرده نصب می کردیم هنوز به آخرش نرسیده اوایلش را برده بودند؛ کار به جایی رسید که برای این کار بورس پیدا شد و بعضیها این نرده ها را پیش از نصب پیش فروش می کرند؛ دیدیم فایده ندارد ولش کردیم. بنده که به اروپا و امریکا و این جور جاها نرفته ام ولی از یکی از اقوام که چند سال پیش رفته بود سوئیس، شنیده ام نرده ای که دور دریاچه شهر ژنو است بیش از صد سال پیش کار گذاشته شده و هنوز هم صحیح و سالم به جای خودش باقی است.
بنده حقیر شنونده که به موضوع علاقه مند شده و با دقت تمام گوش فرا داده بودم دیدم انصافا این هم درست می گوید و جای حرف نیست.
در اینجا صدایی از میان جمعیت شنیده شد که گفت:
ـ آن نرده با این نرده مثقالی هفت صنار فرق داره، اینها را فوتش کنی از جا کنده میشه! می خوام ببینیم نرده میدان توپخانه را هم ما از جا کندیم؟ تا جایی که من بیسواد به یاد دارم از بیست سی سال پیش تا حالا ده دوازده بار نه تنها نرده بلکه نقشه میدون گلکاری و حوض سازی و مجسمه میدون توپخانه را عوض کرده اند؛ مگر نمی شد از اول برای یک بار این کار را طوری انجام داد که همیشه باقی بماند؟ لابد توی این خراب کردنها و نوسازی کردنها سیورساتی هست وگرنه جز این که بگوییم دست اندرکاران مرض خرابکاری دارند فکر دیگری به مغز ما نمی رسد. هر شهرداری که میاد سر کار اول کاری که میکنه میدون توپخانه را به هم می ریزه، بعد میره سراغ کارهای دیگر البته اگر فرصت پیدا کنه؛ اونجایی که شما می گید نرده اش را صد سال پیش کار گذاشتن کجا بود اسمش یادم رفت؟
صدایی از میان جمعیت:
ـ جاپون، جاپون
صدایی دیگر:
نه بابا جاپون نبود.
ـ خلاصه هر جا بود بیان اینجا از اینا یاد بگیرن.
دیدم الحق و الانصاف این هم پر بد نمی گوید خود من شنونده هم در عصر خود هشت نه بار عوض شدن میدان توپخانه را خوب به خاطر می آورم.
در این موقع صدای سوت و حرکت ترن از دور به گوش رسید و رفته رفته نزدیک شد و همان طور سوت زنان و نفیرکشان با سرعتی که از صدای چرخها شدت آن آشکار می شد از محوطه دور شد.
صدای یکی از حاضرین که آن هم از ته لهجه اش معلوم بود از هموطنان محترم آذربایجانی است شنیده شد و گفت:
ـ اجازه وریز منیم عرضیم وار.
گزارشگر گفت:
ـ خواهش می کنم بفرمایید جلو، به شرط آن که فارسی بفرمایید تا ما هم استفاده کنیم.
ـ چشم به نام خدا و سلام به امت جان بر کف، بنده ایمانعلی کرملو کارمند بازنشسته بهشت زهرا، عرض بنده این است که از این آقای رای آهن بپرسید همه حرفها به کینار این رای آهن چرا از منطقه ای که اوشاخلار ببخشید یعنی زن و بچه مردم در آن ولو هستند اینگد تند رد میشه، اولندش که چرا؟ لااقل این یه تیکه را از توی شهر رد بشه ثانیندش حالا که رد میشه اینهمه سرعت چرا؟ لااقل این یه تیکه راهو یه کمی یواش بروند. چه خبره مثل اینکه سر عبید کر را می برد.
این همشهری آذربایجانی هم انصافا بد نمی گفت بخصوص که گزارشگر رادیو به دنبال حرف او رشته سخن را به دست گرفت و گفت:
ـ شنوندگان عزیز من به این همشهری حق می دهم. در این محوطه که هم اکنون ما ایستاده ایم صدها آدم بزرگ و کوچک بخصوص شاگرد مدرسه های دبستانی دیده می شوند که تعداد زیادی از آنها در حال عبور یا رفت و آمد از روی ریلهای راه آهن هستند. در اینجا راه آهن با زمینهای اطراف تقریبا هم سطح است و مردم برای رفتن از یک طرف به طرف دیگر از روی خط می گذرند.
پس از گفتن این کلمات، گزارشگر، نماینده بیچاره راه آهن یا نماینده راه آهن بیچاره را مخاطب ساخت و گفت:
برادر، در این زمینه می توانید توضیحی بیان کنید؟
ـ البته عرض کنم به حضورتان اگر حقیت مطلب را بخواهید چون این نقطه با ایستگاه راه آهن فاصله چندانی ندارد، اصلا قطارها نه در آمدن و نه در رفتن نباید سرعت داشته باشند و این سرعتی که ملاحظه فرمودید از ناچاری و به خاطر وجود همین برادران عزیز ساکن این منطقه است در گذشته، قطارها در این منطقه به حکم اجبار سرعت کمی داشتند، لیکن بزودی مقامات راه آهن متوجه شدند که محموله قطارهای باری در مقصد مقداری کمبود وزن یا بار دارند. تحقیق کردیم معلوم شد کار و کسب عده ای از مردم این حول و حوش این شده که وقتی قطار باری مثلا حامل گندم یا برنج و شکر با سرعت کم از این منطقه می گذرد با لوله های آهنی که سر آنها را مثل قلم نی ای بریده اند به آن حمله ور می شوند و آنها را در گونیهای محتوی کالا فرو برده سپس از سر دیگر لوله شکر یا برنج مانند جریان آب به داخل سطل می ریزد سپس لوله را می کشند و می روند به دنبال کار و این هم نوعی ناخنک زدن به محمولات قطارها شده بود و کار به جایی رسید که عده ای در این کار متخصص و صاحب رکورد شدند مجبور شدیم دستور بدهیم قطارها هنگام عبور از این منطقه برای مصون ماندن از دستبرد، حداکثر سرعت را به کار گیرند. علت دیگر سرعت گرفتن قطارها بخصوص قطارها بخصوص قطارهای مسافربری، این است که بچه ها با سنگ شیشه های آنها را هدف قرار می دهند و می شکنند؛ با گرفتن سرعت طبیعتا ای خطر کم می شود. حال علت این شیطنت خطرناک و زیانبار چیست؟ نمی دانم در مورد این که چند بار گفته شد در هیچ جا راه آهن از وسط خانه و زندگی مردم نمی گذرد باید عرض کنم درست مطلب عکس اینست. در تمام شهرهای بزرگ و کوچک دنیا ایستگاه راه آهن در وسط شهر قرار گرفته دلیلش هم واضح است:ترن یک وسیله حمل و نقل عمومی است و باید مردم در محلی برای سوار و پیاده شدن از آن استفاده کنند که در دسترسشان باشد و آن مراکز شهرهاست. بنابراین حتما باید از میان خانه ها و محلات شهر بگذرد تا به مرکز برسد. اگر قبول ندارند بروند در شهرهای بزرگ دنیا مثل توکبو و لندن و پاریس به چشم خودشان ببینند.
تصدیق کردم که باز هم حق به جانب این بنده خدایی است که گیر افتاده و نمی داند چگونه خود را از این مخمخصه نجات دهد.
در این موقع صدای قهقهه ای از میان مردم برخاست و صدای رسای مردی به گوش رسید که خطاب به گزارشگر گفت: ـ حضرت آقای رادیو تلویزیون، به این همشهری محترم بفرمایید ما هر روز صبح برای رفتن از اینجا به میدان شوش از بس توی صف اتوبوس معطل می شویم اشکمان سرازیر می شود حالا میفرمان بریم توکیو و پاریس؟
دراینجا باز صدای گزارشگر شنیده شد و گفت:
ـ شنوندگان گرامی هم اکنون من قطاری را از دور می بینم که از طرف جنوب به سمت ما می آید. یعنی عازم ایستگاه راه آهن تهران است. ضمنا عده زیادی از پسربچه ها را می بینم که با نزدیک شدن قطار خود را به کنار خط رسانیده و منظر رسیدن آن هستند.
در همین موقع باز کلام خود را متوجه نماینده راه آهن کرد و گفت:
ـ با تشکر از توضیحاتی که تا اینجا برای ما دادید، لطفا بگویید علت اجتماع این بچه ها در کنار خط چیست؟ حال آن که درست باید بر عکس این باشد یعنی بچه ها باید از قطار دور شوند.
ـ عرضه بدارم به حضور انوار عالی، یکی از سرگرمیهای بچه های این حدود این است که قطعاتی مثل سکه یا میخ یا امثال اینها را روی ریل می گذارند و پس از عبور قطار از روی آن چیزهای دیگری به دست می آورند. مثلا سکه دوقرانی را پنج قرانی می کنند و یا یک تومانی را دو تومانی و یا اینکه از میخ به اصطلاح خودشان شمشیر می سازند. این سرگرمی تاکنون خطرهای زیادی به بار آورده و چند بار هم نزدیک بوده است ترن را از خط خارج کنند ولی چاره آنها را نتوانسته ایم بکنیم.
صدای گزارشگر شنیده شد که گفت:
ـ حالا برویم با چند تا از این بچه ها حرف بزنیم ببینیم چرا این کار را می کنند.
ـ پسرجان اسم شما چیست؟ کلاس چندمید؟
ـ به نام خدا، محمد اسماعیل، کلاس چهارم.
ـ خوب پسرجان شما نمی دانید این کاری که می کنید کار خوبی نیست و خطر دارد؟
ـ چرا می دونم.
ـپس چرا می کنید؟
ـخب دیگه، همه می کنن.
ـ مگه هر کاری را که همه می کنند تو هم باید بکنی؟
ـ بله.
ـ خوب حالا اگه من به شما بگم دیگه این کار را نکن باز هم می کنی؟ بله همه می کنن ما هم می کنیم.
از شما چه پنهان نزدیک بود من شنونده از گستاخی و بی پروایی این پسر بچه از کوره به در روم ولی خوب که فکر کردم دیدم مثل اینکه او هم حق دارد. بالاخره بچه ها در این سن و سال نیاز به بازی و تفریح و جست و خیز دارند؛ وقتی پارکی، باشگاهی زمین ورزشی در کار نیست ناچار باید برای گذرانیدن وقت راهی پیدا کنند و شاید از این بهتر چیزی نیافته اند.
گزارشگر رادیو دیگر حرفی نداشت بزند. پس از کمی مکث صدای او به گوش رسید:
ـشنودگان گرامی گزارش امروز ما را درباره شکایت مردم یافت آباد از بنگاه راه آهن دولتی ایران به جهت عبور ترن از منطقه مسکونی آنها در اینجا به پایان می رسد تا برنامه آینده شما را به خدا می سپارم.
از سر سفره صبحانه بلند شدم بی اختیار به طرف تلفن رفتم و شماره همان برنامه صبحگاهی را گرفتم و به کسی که گوشی تلفن را از آن طرف برداشت گفتم:
ـ آقاجان، برنامه شکایت....از قسمت شما پخش شد؟
ـ بله چه فرمایشی داشتید؟
ـ می خواستم عرض کنم بهتر نبود عنوان این برنامه را برعکس می کردید و می گذاشتید «شکایت بنگاه راه آهن از مردم یافت آباد»؟
طرف مکالمه، با همان خونسردی و بی اعتنایی که مخصوص متصدیان کارهای عمومی در کشور ماست گفت:
ـ اون جوری هم می شد گفت؛ چه فرقی می کنه؟ حالا دفعه دیگه به خاطر گل روی شما اونجوری می گیم.
و پیرو این حرف بدون اینکه منتظر جواب من بشود مکالمه را قطع کرد. باز هم نزدیک بود خونم به جوش بیاید ولی لحظه ای فکر کردم و دیدم مثل اینکه او هم حق دارد. وقتی این جور گفتن یا آن جور گفتن تفاوتی در نفس امر نمی کند چه اشکالی دارد که هر دو جور را بگویند!
پس از آنکه گوشی تلفن را گذاشتم به یاد نوشته ای از اسلامی ندوشن نویسنده شیرین قلم خودمان افتادم که می گوید:
«اگر پیش آمده باشد که از رادیو یا تلویزیون درد دلهای اتفاقی مردم را بشنوید، با خود فکر می کنید که چقدر حق به جانب آنهاست؛ آنگاه بلافاصله یکی از مسؤولان یا متصدیان امور به آنها جواب می دهد و باز با تعجب تمام می بینید که او هم حق دارد. در جامعه ای که ضوابط و مبانی اولیه به هم خورده به دشواری می شود پیدا کرد کسی را که حق ندارد. آنکه می گوید الف دراز است بدیهی است که راست می گوید، ولی آن کسی هم که الف را گرد معرفی می کند، او نیز دلایلی برای آن می تراشد که نمی شود حق را به او نداد. از همه گذشته، وقتی حق در حجاب باشد، چگونه می شود نزد این یا آن سراغش را گرفت...»
کلمات کلیدی :
لیست کل یادداشت های این وبلاگ