بچه مثبت (س.م.ه) :: 87/1/29:: 3:27 عصر
در فروبسته ترین دشواری
درگران بارترین نومیدی
بارها بر سر خود بانگ زدم:
هیچ از نیست مخور خون جگر، دست که هست
بیستون را یادآر
دست هایت را بسپار به کار
کوه را چون پرکاه از سر راهت بردار!
کلمات کلیدی :
بچه مثبت (س.م.ه) :: 87/1/29:: 3:27 عصر
این کیست گشوده خوش تر از صبح
پیشانی بی کرانه در من
وین چیست که می زند پر و بال
همراه غم شبانه در من
از شوق کدام گل شکفته است
این باغ پر از جوانه در من؟
و زشور کدام باده افتد
این گریه بی بهانه در من؟
جادوی کدام نغمه ساز است
افروخته این ترانه در من؟
فریاد هزار بلبل مست
پیوسته کشد زبانه در من
ای همره جاودانه بیدار
چون جوش شراب خانه در من
تنها تو بخواه تا بماند
این آتش جاودانه با من
کلمات کلیدی :
بچه مثبت (س.م.ه) :: 87/1/29:: 3:27 عصر
چو بر رامین بیدل کار شد سخت
به عشق اندر، مرو را خوار شد بخت
همیشه جای بی انبوه جُستی
که بنشستی به تهایی، گر ستی
به شب پهلو سوی بستر نبردی
همه شب تا به روز اختر شمردی
به روز از هیچ گونه نارمیدی
چون گور و آهو از مردم رمیدی
زبس کاو قِدّ دلبر یاد کردی
کجا سروی بدیدی سجده بردی
به باغ اندر گلِ صد برگ جُستی
به یادِ روی او بر گُل گرستی
بنفشه بر چِدی هر بامدادی
به یادِ زلف او بر دل نهادی
زبیم ناشکیبی می نخوردی
که یکباره قرارش می ببردی
همیشه مونسش طنبور بودی
ندیمش عاشقِ مهجور بودی
به هر راهی سرودی زار گفتی
سراسر بر فراق یار گفتی
چو باد حسرت از دل برکشیدی
به نیسان باد دی ماهی دمیدی
به ناله دل چنان از تن بکندی
که بلبل را زشاخ اندر فگندی
به گونه اشکِ خون چندان براندی
که از خون پای او در گِل بماندی
به چشمش روز روشن تار بودی
به زیرش خزّ و دیبا خاری بودی
بدین زاری و بیماری همی زیست
نگفتی کس که بیماریت از چیست؟
چو شمعی بود سوزان و گدازان
سپرده دل به مهرِ دلنوازان
به چشمش خوار گشته زندگانی
دلش پدرود کرده شادمانی
زگریه جامه خون آلود گشته
زناله روی زراندود گشته
ز رنج عشق جان بر لب رسیده
امید از جان و از جانان بریده
خیالِ دوست در دیده بمانده
زچشمش خواب نوشین را برانده
به دریای جدایی غرقه گشته
جهان بر چشم او چون حلقه گشته
زبس اندیشه همچون مست بیهوش
جهان از یاد او گشته فراموش
گهی قرعه زدی بر نام یارش
که با او چون بوَد فرجام کارش؟
گهی در باغ شاهنشاه رفتی
زهر سروی گوا بر خود گرفتی
همی گفتی گوا باشید بر من
ببینیدم چنین بر کامِ دشمن
چو ویس ایدر بوَد با وی بگویید
دلش را از ستمگاری بشویید
گهی با بلبلان پیگار کردی
بدیشان سرزنش بسیار کردی
همی گفتی چرا خوانید فریاد
شما را از جهان باری چه افتاد؟
شما با جفت خود بر شاخسارید
نه چون من مستمند و سوکوارید
شما را از هزاران گونه باغ است
مرا بر دل هزاران گونه داغ است
شما را بخت جفت و باغ دادست
مرا در عشق درد و داغ دادست
شما را ناله پیش یار باشد
چرا باید که ناله زار باشد؟
مرا زیباست ناله گاه و بیگاه
که یارم نیست از دردِ من آگاه
چنین گویان همی گشت اندران باغ
دو دیده پر زخون و دل پر از داغ
کلمات کلیدی :
بچه مثبت (س.م.ه) :: 87/1/29:: 3:27 عصر
دلی پُر از آتش و جانی پُر از دود
تنی چون موی و رخساری زر اندود
برم هر شب سحرگه پیشِ دادار
بمالم پیشِ او برخاک رخسار
خروشِ من بدرّد پشتِ ایوان
فغانِ من ببندد راهِ کیوان
چنان گریم که گرید ابرِ آذار
جنان نالم که نالد کبکِ کهسار
چنان جوشم که جوشد بحر از باد
چنان لرزم که لرزد سرو و شمشاد
به اشک از شب فرو شویم سیاهی
بیاغارم زمین تا پشتِ ماهی
چنان از حسرتِ دل برکشم آه
کجا ره گم کند بر آسمان ماه
ز بس کز دل کشم آهِ جهان سوز
ز خاور بر نیارد آمدن روز
ز بس کز جان بر آرم دودِ اندوه
ببندد ابرِ تیره کوه تا کوه
بدین خواری بدین زاری بدین درد
مژه پُر آب و روریِ زرد و پُر گرد
همی گویم: خدایا،کردگارا
بزرگا، کامگارا، بردبارا
تو یارِ بی دلان و بی کسانی
همیشه چار? بیچارگانی
نیارم گفت رازِ خویش با کس
مگر با تو که یارِ من تویی بس
همی دانی که چون خسته روانم
همی دانی که چون بسته زبانم
تو دِه جانِ مرا زین غم رهایی
تو بردار از دلم بندِ جدایی
دلِ آن سنگدل را نرم گردان
به تابِ مهربانی گرم گردان
به یاد آور دلش را مهرِ دیرین
پس آنگه در دلش کن مهرِ شیرین
یکی زین غم که من دارم بر او نِه
که باشد بارِ او از هر کِهی مِه
به فضل خویش وی را زی من آور
و یا زیدر مرا نزدیکِ او بر
همی تا باز بینم رویِ آن ماه
نگه دارش ز چشم و دستِ بدخواه
به جز مهرِ منش تیمار منمای
به جز عشقِ منش آزار مفزای
و گر رویش نخواهم دید ازین پس
مرا بی رویِ او جان و جهان بس
هم اکنون جانِ من بستان بدو دِه
که من بی جان و آن بت با دو جان بهْ
نگارا، چند نالم؟ چند گویم؟
به زاری چند گریم؟ چند مویم؟
نباشد گفته بر گوینده تاوان
چو باشد اندک و سودش فراوان
بگفتم هر چه دیدم از جفایت
ازین پس خود تو می دان با خدایت
اگر کردارِ تو با کوه گویم
بموید سنگِ او چون من بمویم
ببخشاید مرا سنگ و، دلت نه
به گاهِ مردمی سنگ از دلت بهْ
مرا چون سنگ بودی این دلِ مست
دلت پولاد گشت و سنگ بشست!
کلمات کلیدی :
بچه مثبت (س.م.ه) :: 87/1/29:: 3:27 عصر
دل من همی داد گفتی گوایی
که باشد مرا روزی از تو جدایی
بلی هر چه خواهد رسیدن به مردم
بر آن دل دهد هر زمانی گوایی
من این روز را داشتم چشم و زین غم
نبوده ست با روز من روشنایی
جدایی گمان برده بودم ولیکن
نه چندان که یک سو نهی آشنایی
به جرم چه راندی مرا از در خود
گناهم نبوده ست جز بیگنایی
بدین زودی از من چرا سیر گشتی
نگارا بدین زود سیری چرایی
که دانست کز تو مرا دید باید
به چندان وفا این همه بی وفایی
سپردم به تو دل ندانسته بودم
بدین گونه مایل به جور و جفایی
دریغا دریغا که اگه نبودم
که تو بی وفا در جفا تا کجایی
همه دشمنی از تو دیدم ولیکن
نگویم که تو دوستی را نشایی
نگارا من از آزمایش به آیم
مرا باش تا بیش ازین آزمایی
کلمات کلیدی :
بچه مثبت (س.م.ه) :: 87/1/29:: 3:27 عصر
چنین کشتـه ی حسرتِ کیستم من؟
که چون آتش از سوختن زیستم من
نه شادم نه محزون نه خاکم نه گردون
نه لفظم نه مضمون چه معنیستم من؟
نه خاک آستانم نه چرخ آشیانم
پَری می فشانم کجا ییستم من ؟
اگر فانیم چیست این شور هستی؟
و گر باقیم از چه فانیستم من؟
بناز ای تخیّل ببال ای توهّم
که هستی گمان دارم و نیستم من
هوایی در آتش فگنده است نعلم
اگر خاک گردم نمی ایستم من
نوایی ندارم نفس می شمارم
اگر ساز عبرت نیَم، چیستم من؟
بخندید ای قدر دانان فرصت
که یک خنده بر خویش نَگریستم من
درین غمکده کس مَمیردا یا رب
به مرگی که بی دوستان زیستم من
جهان کو به سامانِ هستی بنازد
کمالم همین بس که من نیستم من
به این یک نفس عمرِ موهوم بیدل
فنا تهمِت شخصِ باقیستم من
کلمات کلیدی :
لیست کل یادداشت های این وبلاگ